- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
عصر آشوب و بلا ولوله و بحـرانها جامعه از همه سو دستخوش توفـانها رویش معـتـزله، زیـدیه و جـنـبـش فخ عصر سرکوب و فراوان شدن زندانها ای امامی که دلت نرمتر از باران بود یا ابا الصبر! شما را چه به این زندانها خاک پای تو چه بسیار هشام بن حکم تـربـیتیـافـتـۀ مـکـتـب تو صـفـوانها کاظمین است دل شیعـه ز داغ غـمتان به فـدای تن رنجـور تو گـردد جـانها عطـری از پیـرهـن پاره تو در زندان میکـند باز دل و چـشم همه کـنعـانها ای عزیزی که خـداوند فـرو میریـزد از دعـا و نـفـس گـرم شـمـا بـارانهـا اسوۀ مجتهدان! لطف تو کاری کرده است که مـرید تو شدند آنهمه زنـدانبـانها پیکرت روی پل و رافضیات میخواندند از همان نسل که بر نیزه زده قـرآنها گرچه تشییع تو بسیار غریبانه گذشت وای بر آن بـدن دوخـتـه با پـیـکـانهـا زیر تابـوت تو رفتند ملائک تا عرش خـتم در نـور شده با تو همه جریانها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
قـرعـهٔ غـربت به یـار آشـنا افتاده بود فـتـنههایِ زهـر در جـام بلا افتاده بود درد غالب شد به قلبش، لحظه لحظه لرزه بر دستهایِ حضرتِ مشکل گشا افتاده بود با نفسهای سرآسیمه جدالی سخت داشت استخوانِ سیـنهاش در تنگنا افتاده بود خورد مظلومانه بر دیوارِ زندان صورتش حضرتِ باب الحوائج بیهوا افتاده بود شد عبایش گرد و خاکی؛ خورد لبهایش ترک رنگ و رو از چهرهٔ آقایِ ما افتاده بود هم کبودی بر تنش، هم روی ساقِ پایِ او ردّی از زخمِ غل و زنجیرها افتاده بود زهر با خود حنجرش را تکه تکه بُرده بود با عـطش یـادِ شهـیدِ کـربـلا افتاده بود پیکرش رویِ پلِ بغداد جانم را گرفت دل؛ پریـشانحال یـادِ بـوریا افتاده بود لرزهها و ضجهها انداخت بر ارکانِ عرش خنجر کندی که در کارِ قـفا افتاده بود سنگ میبارید با شمشیرِ برّان بر تنش در کنارِ خونِ در جریان؛ عصا افتاده بود آبروی هر دو عالم بیکفن؛ عریان؛ سه روز بر تنِ صحرایِ ماریه رها افتاده بود!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
آئـیـنه صـدق و صـفا موسیبن جعـفر روح منـاجـات و دعـا موسیبن جعفر در بند، در تشویش، در طوفـان ظلمت کـشـتی ما را نـا خـدا مـوسیبن جعـفر واشد گـره از کـار ما بیمـزد و مـنّت تا زیر لب گـفـتـیم یا مـوسیبن جعـفر عاقبتش در دو جهان ختم به خیر است هر کس مسیرش شد الی موسیبن جعفر از ابـتـدا خورده گـره حـاجـات شیـعـه با حـضرت عـباس با موسیبن جعـفر ذکـرِ لب ما یکصدا جـانم رضـا جان ذکر علی موسیالرضا موسیبن جعفر زنجـیرها سر را به زانـویش رساندند چون کاغذی گشتهست تا موسیبن جعفر کار خودش را کرد سندی ابن شاهک جان داد با زهـر جـفا موسیبن جعـفر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
زنـدان گرفت بوی نفـسهای اشک تو شرمنده گشت ناله ز نجـوای اشک تو وقـت نــمــاز بـا دل لــبـریـز داغ تــو لبـریـز نـاله گـشـت مـصلای اشک تو از فیض عشق آینه هم بینصیب نیست گل چیده با نسیم ز صحرای اشک تو از دود آه جــای تـنــفـس دگـر نــبــود افـتاده بـود شعـلـه به دریـای اشک تو دشمن سپرد چشم تو را گر به تیـرگی دارد هــنـوز دیــده تـمـنـای اشـک تـو زنجیر درد گرچه دو دست تو بسته بود گـردیـده لـیک نـالـه مـداوای اشک تو در پشت این قفس که فتادی، ببین که ماه بگشوده چشم خود به تماشای اشک تو ای طایر فـتاده به زندان چه دردنـاک میبـارد آسـمـان به تـسـلای اشـک تو ای بـاغـبان درد که دور از شـقـایـقـی در خون نشسته است شکوفای اشک تو چون "یاسر" از شـکـوه محبت لبالـبیم داریـم عــاشــقـانـه تــولای اشـک تـو
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت رنگی کبود و دیدهای دلواپسش تر داشت خورشید در زنجیر بود و نور میافشاند او چشمهایی نافـذ و قـدیـسهپرور داشت زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت پایـش شکـست و آه زهـرا رفـت تا بـالا یعنی ستون عرش آن لحظه ترک بر داشت با چشم نیـمهبـسته جان میداد؛ یعنی که شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت زندان به زندان مجلس روضه عوض میکرد بر لب نوای یاحسین و وای مادر داشت وقـتی کـبودی تنـش تـکـثـیر شد گـفـتند: او هیأتی در سینهاش از داغ کوثر داشت او ترجـمـان زخـمهای کـوچه و در بود بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت مـقـتل نـویسان شرح میدادنـد عـاشورا آهی که در بین گلو، موسیبن جعفر داشت با روضههـای قـتلگـاه جدّ خود جان داد با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
مرد خـدا اگر چه به غربت اسيـر بود بر هفت شهـر كـشور امكان امـير بود حلمش شكـوه حـلم و شكـيـبايى رسول جودش هـماره جلـوۀ خـيـر كـثـير بود زنـجـيـر هـمـنـواى غـريـبـانـههـاى او از صبـر جـان خـسـتۀ او ناگـزير بود میخـواست وقت ناب مناجـات با خـدا زنـدان بـراى خـلـوت او دلـپـذيـر بـود اما چه شد كه يوسف زهرا به چاه درد عجل وفاتیاش به لب، از عمر سير بود كنج قـفـس شكـسـته پـرى بود بینفـس وقتى گشوده شد در زندان كه دير بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
او که عطر نفسش را به بهاران میداد جام بـاران به لب خشک بیـابان میداد همچو طوبای بهشتی که پُر از عطر خداست شاخهاش جای گل سرخ، مسلمان میداد با سکوتش به جهان درسِ حیا میآموخت صبر او حوصله بر موسیِ عمران میداد مثل خورشید که نورش همه جا میتابد با نگـاهـش به زن مُغـنـیه ایمان میداد صحـن سجادهاش از غـربت او بـارانی موجِ اشکش خبر از روضۀ پنهان میداد غل و زنجیر چه مستانه طوافش میکرد او که دستور به زنجـیرۀ کـیهان میداد بــا وجــودِ ســتـمِ وافــرِ زنــدانـبــانَـش وقتِ افطار به او هم رطب و نان میداد نفـسـش رفت و کریمانه نفـس داد به ما چه مسیحانه به این قوم عجم جان میداد خواست خاک عجم از عطر تنش پُر بشود همۀ هـستی خود را که به ایران میداد میشکست آینه در محبس و انوارش را به قم و قـبلۀ شیـراز و خـراسان میداد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
رشتۀ دلهای عاشق پشت این در بسته شد بار ما از خانۀ موسی ابن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون میزند با هجوم سائلان از صبح، معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسۀ زر بسته شد آنکه از کـار پیـمـبرها گـره وا میکـنـد دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش، این ظلم چیست؟ در قـفس حتی پر و بال کـبوتر بسته شد یک نـفـر با تـازیـانـه آمـد و در بـاز شد یک نفـر با تـازیـانه آمد و در بـسته شد تازیـانه رفت بالا چـشم مـادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخـته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضهها سربسته شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
ای امـیـد همه، ای چـارۀ حـیـرانـیهـا ای دوای هــمـۀ درد و پــریـشـانـیهـا سفـرهات کـرد نـمکگـیر همه دنـیا را روضـهات راه نـجـات همه زنـدانیها سیدی دست مریـزاد! رسیده یک عمر کــرم ایـل و تــبـار تـو بـه ایـرانـیهـا عاشقی در همه جا دردسـری بود ولی ما رسـیـدیـم از عـشق تو به آسـانـیها نَفَس گرم تو با آن زن بدکاره چه کرد؟ که گذشت از همۀ بی سر و سامـانیها قـتـلـگـاه آمـدهای یـا که به زنـدان آقـا؟ ساق پایت چه شده؟ وای ازین جانیها تازیانه، غل و زنجیر، جسارت، دشنام سال ها ظلـم و ستم بود و پـریـشـانیها پیکرت روی زمین مـاند، نمـانـدند اما دخـتـر و خـواهـر تـو بـین بـیـابـانیها سر جدت که جدا شد، همگی شیر شدند شمر آمد به حرم، کرد رجز خوانیها
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
مـوسـای آل احــمــدم و بــرگــزیــدهام جای وصال، غربت و دوری خریدهام بـا اشـتـیـاق جــام بــلا ســر کـشـیـدهام چون زیـنـبم، حـمـاسۀ صبـر آفـریـدهام در قعر چاه، سِیر صعودی به من رسید رخسار زرد و چشم کبودی به من رسید از آن زمان که مرد یهودی به من رسید قـدر تـمام عـمر، مـصـیـبت چـشـیـدهام امشب دوباره قلب مرا گردِ غـم گرفت از درد هجـر فـاطـمـهام گریهام گرفت اصـلاً نـبـایـد آه مـرا دسـتِ کـم گرفت چـنـدی گـذشـتـه و پــسـرم را نـدیـدهام زنـجـیـرها از این همه آزار خـسـتهاند دیـگـر، تـمـام نـافـلـههـایـم نـشـسـتـهاند هر صبح و شام حرمت من را شکستهاند آن قـدر، ناسـزا من از این ها شنـیـدهام خـورشیدِ خاک خوردۀ هـفـتم شدم اگر این روزهـا به گـریه تـجـسم شـدم اگر در لابـه لای جـامـۀ خود گـم شدم اگر مانـند شـمع، در کـف زنـدان چکـیدهام من را به زورِ سـلـسله بسیار میکشند تـا آن سـیــاهچــالِ دل آزار مـیکـشـنـد از سـاق پـای درهـم من کار میکـشند گودال تنگ و پیکـر قامت خـمـیدهام؟! شِـکـوه ز داغ مـسـتـمـر خـود نمیکـنم اصـلاً نـظـر به درد سـر خود نمیکـنم گـریـه بـر آتـش جگـر خـود نـمیکـنـم گـریـان داغِ تـشـنـه لـبِ ســر بـریـدهام با جسم چاک چاک، سری در بدن نداشت در زیر آفـتاب، به تن یک کفن نداشت یک عمر، یادِ این که لباسی به تن نداشت با اشـک و آه، جـامۀ خـود را دریـدهام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
همیشه سهم آب و نان ما چندین برابر بود چرا که رزق ما از سفرۀ موسیبنجعفر بود اگر بابالحوائج خوانده میشد علتش این است که با قلب شکسته مرهم دلهای مضطر بود زن بدکار و بُشر حافی و مردان زندانبان به لطف او برای هرکسی ایمان میّسر بود عذاب شیعیان یا قعر زندان؟ انتخاب از او به دوشش بار جرم دوستان تا روز محشر بود* اسـیـری که تـمـام مـدت آزادیاش تـنهـا زمان رفتن از زندان به یکزندان دیگر بود امام مهـربانِ مسلمین افـطار هر روزش به دست سندیبنشاهک ملعون کافَر بود به یاد مادرش افتاد هرکس دید جسمش را به او گفتند؛ "صارت کالخیال" از بس که لاغر بود * امام کاظم علیه السلام فرمودند:«إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِي» ترجمه: «خداوند متعال بر شیعه غضب کرد و مرا بین جان خودم و آنان مخیّر فرمود؛ پس به خدا قسم من با جان خودم شیعیان را حفظ کردم» کافی، ج ۱، ص ۲۶۰؛ مراة العقول ج ۳ ص ۱۲۶
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
خـدا از ما نگـیرد نعمت بابالحوائج را غمِ او روضۀ او صحبت بابالحوائج را سر هر روضهای که گریه کردم سفرهای دیدم خدا از ما نگـیرد هـیأت بابالحوائج را سرِ راهش گرفتم کاسهام را کاسهام پُر کرد گـدا بـاید بـدانـد عـادت بـابالحـوائج را کریمان چشم بر راهند چیزِ کم نباید خواست خـدا پـایـنده دارد دولـت بابالحوائج را از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست اگر این خانه دارد برکت بابالحوائج را سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد خدا را شکر دارم حضرت بابالحوائج را برای قُرب لازم بود اگر ما سجدهای کردیم نگـیرید از سرِ ما عزّت بابالحوائج را وصیت کردهام آنروز بگذارند بر چشمم کنارِ مُهـرِ تربت، تربت بابالحوائج را تمـام زندگی مدیـون این آقای مظلـومیم نـمیدانـیـم امـا قـیـمـت بـابالحـوائج را خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را، به در بگذاشت نگـاهِ دخـتـرِ بیطـاقـت بابالحـوائج را سیهچال است جای یک نفر، یعنی که حس میکرد یـقـیـناً زیر پـایش قـامت بابالحوائج را دعا کن زیر این زنجیرها شلاقها غُلها نـبـیـند دخـتر او حـالـت بابالحوائج را نمیشد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود کسی زخمی نموده غیرت بابالحوائج را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
قصد سفر کردم که باشد مقـصدم مشهد عـمری کـبـوتـر وار جـلد مشهـدم مشهد امـیـدوارانـه هـمـیـشـه پَـر زدم مـشـهـد هربار بعد از کـاظـمیـنـش آمـدم مـشهـد باب الحـوائج خـیرخـواهـانه دعایم کرد موسی بن جعفر آستانبوسِ رضایم کرد دلهای مـشتـاقـان هـمیـشه آرزومـندش در محـشر فـردا همه محـتـاج لبـخـندش او نیست در بند کسی، دنیاست در بندش اولاد من قـربـان این بـابـا و فـرزنـدش عـمری بدهکـارم بدهکـار رضـاجـانش شد بهـترین سلـطان عـالم طفـل دامانش سلطان هوای رعیتاش را بیـشتر دارد اربـاب از حـال دل نـوکــر خـبــر دارد هرقدر که مهر و محـبت این پسر دارد این رأفـتاش را یـادگاری از پدر دارد شمسی که خود میپرورد شمسالشموس این است در چشم خاص و عام " زین المجتهدین " است موسای اهل بیت بود از هرکسی سر بود گـنجـیـنـۀ جـمـع کـمـالات پـیـمـبـر بـود او پـنجـمیـن ذریّـۀ زهـرای اطـهـر بـود جانم به معصومی که خود معصومهپرور بود مــانـنـد او اولاد او بـا آبــرو هــسـتــنـد سادات ایران بیـشتر از نسل او هـستـند از نسل زهرا از تبار "هاشم" اش خواندند گاهی "وفیّ" گفتند و گاهی "قائم "اش خواندند اهل ادب، اهـل تـدبّر عـالـمش خـواندند میدانی اصلاً از چه بابت کاظمش خواندند؟ عمری به روی غیظ کردن بست چشمش را حتی نـدیـده دشـمن او نـیز خـشمـش را دارد نسـیم مهرورزی عطر خوشبویش تنهـا تـبـسم میچکـد از روی دلجـویش سنی و شیـعـه گـوید از اخلاق نیکویش هدیه فـرسـتاده برای شـخـص بدگـویش در هر قنوت خویش مردم را دعا میکرد با جمع بدگویانِ خود، اینگونه تا میکرد او با زبان حق در این عـالـم تکـلم کرد حتی به روی دشمن خود هم تبـسّم کرد عمری به هر درماندهای مولا ترحم کرد در پیشگاهش بُشر حافی دست و پا گم کرد این دستـگـیریها به یُـمنِ التـفـاتش بود احـیای دلها هم یکی از معجزاتش بود همراه علم و منطق و برهان امامت کرد بیمزد و مـنّت بـارها قصد هدایت کرد جای پـدر از منـظر اسلام صحبت کرد از پاسخ او بـوحـنیـفـه نیز حـیرت کرد در کودکی تندیس درک و فهم کامل بود از خُـردسـالـی نیـز حـلّال مـسـائـل بود من خرج مدحش میکنم ابیات موزون را وقف وجودش میکنم طبع دگرگـون را کی چشم پوشی میکنم اینگونه مضمون را؟ بـاید که یـادآور شـوم اقـرار هـارون را جز او کسی آئینۀ موسی بن عمران نیست میـراثدارِ دانـش جـمع رسـولان نیست همچون پدر بر روی منبر درس دین میگفت با لحـن زیـبـای امیـرالمـؤمنین میگفت تفسیری از فحـوای آیات مبـین میگفت شیخ الائمه مدح او را این چنین میگفت: قطعاً رحیم است و علیم است و حکیم است او مانـند اجـدادش کـریم بن کـریم است او افسوس اسیر دست جمعی بیمروت شد عمری از این زندان به آن زندان اذیت شد سهمش از این دنیا فقط درد و مشقت شد در هر سیهچالی مکرر هتک حرمت شد شلاق زنـدانبان او خـیلی به او بد کرد لعنت به سندی، سندی بن شاهک نامرد هر دفـعـه که راهـی زنـدان بـلا میشـد از دخترش معصومه با حسرت جدا میشد در دخـمـهای با درد غـربت آشنا میشد از بیکسی هر روز دلتنگ رضا میشد آزرده از تـنهـایی و رنـج مـصائب بود شب تا سحر هم صحبتش تنها "مسیب" بود یک عـده با نامهـربانی خستهاش کردند با ضربههـای ناگهـانی خستهاش کردند با چوبهای خـیزرانی خستهاش کردند با نـاسـزا و بـددهـانی خـستـهاش کردند هرصبح و شب وقتی به سمت قبله رو میکرد بین قنوتش مرگ خود را آرزو میکرد مانند زهـرا مادر خود درد پهـلو داشت عمری نشان از تازیانه روی بازو داشت در صورت نیلی خود، زخمی به ابرو داشت مرثیه در لفافه میگویم؛ دو زانو داشت ساق شکسته در غل و زنجیر تا میخورد سیلی شبـیه مادر خود بی هوا میخورد با اینـکه رد سـلـسـله بر پـیکـرش دارد شکر خدا یک جای سالم در سرش دارد حالا که جمعی بی حیا دور و برش دارد الـحـمـدلله جـای امـنـی دخــتــرش دارد معصومهاش با چشم تر راهی زندان نیست در هر دو پای دخترش خار مغیلان نیست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
عـبد خـوب خـدا، خـدای دعا قـبـلــۀ هــفـتـمـی بـرای دعـا ای نــمــاز مـصــوّر عــالــم جــلــوۀ بـعــدِ ربــنــای دعــا به تـمـام مـلائـکـه در عرش خـلعـتی میدهـی عـبای دعـا در قنوتت شکستهتر شده است قـامـت الـتـمــاسهــای دعــا سایهات را ببخش بر محـشر آسـمـان را بـریـز پـای دعــا نام تو میخورد به گوشم و باز به سـرم میزنـد هـوای دعـا مـثـل لـبهـایـتـان دم افـطـار شـدهام تـشـنــۀ صــدای دعــا چون غـباری بلـندمان کردی عاشقـان را شما نشان کردی ای وجود تو از اذان سرشار ای سـجـود تو دائـم الاسـرار ای سلاحت میان زندان، اشک ای زبـانت، زبـان اسـتـغـفار بـردن نـام تـوست بعـد نـماز خـیـرالاعـمـال، سـیـدالاذکار سر زنجـیـرتان به گردن من به کـس دیـگـری نـدارم کـار سـربـلـنـدم کن و نگـاهـم کن سر خود را ز سجده ها بردار مـیشـوی کـاظـمِ مـکـرر تـر ناسـزاها که میشـود تـکرار خـوردهای چند ضربۀ شـلاق جان معصومه موقع افـطار؟ قـلـب تو از صـدا نـمـیافـتـد از لـبـت یـا رضـا نـمـیافـتـد عـمر من بیغـمـت تـباه شده قـفـس ســیــنـهام پُــر آه شـده وقـتی از اشک چشم لـبریزم بـاز حـتـمـاً به من نـگـاه شده روضـۀ مـادرت چـهها کرده عـمـر تو کم، خـداگـواه شـده جـسدت را چه بیحـیا بُـردند این غـلامـان سـربه راه شده حجم سنگـین روی این تخـته بـدنت نـیـست، اشـتـبـاه شـده روی پـیـشانی تو پـیـنـه ولی گـردنـت از چه راه راه شـده آه از داغ و مـحــنـت دوران چه کشیدی ز دست زندانـبان چـشـمهای رضـا شـده پُـر نم وقـت تـشـیـیع تو قـدم به قـدم زیـر جـسـم شریـفـتـان بودند شـیـعـیـان شـمــا هـمـه از دم شد تنت بهـترین حـنوط آنجا کـفـنـت شـد تــمـام ابـریـشــم رو به قبله شدی چه با عزّت صورتت را کسی نریخت به هم رفـتی و بعـد رفـتن تو نرفت سـر تو روی نـیـزهها کـم کم دست های زُمخـت هیچ کسی آتـشـی را نـبـرد سـوی حـرم رفـتی و پیـش چـشم تو بعـداً گـره مـعـجـری نـشد محـکـم راهـم افـتـاده بـاز کرب وبلا باقی روضه عـصر عـاشورا
: امتیاز
|
زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام قبل از شهادت
یا رب به حـق مـادرم خَلِّصنی یا رَب یا رب به جـدّ اطهـرم خَلِّصنی یا رَب او هـمنـوا با چـاه شد من با سـیـهچـال من از عـلـی تنـهـا ترم خَلِّصنی یا رَب یـا رب بـه آن زنــدانـیِ زنـدان کـوفـه به عمه جانِ مضـطرم خَلِّصنی یا رَب تا کی از این زندان به آن زندان خدایا ذکـر و دعـای آخـرم خَـلِّـصنی یا رَب تا کی نـبـیـنم ای خـدا مـعـصومهام را دل تنگِ روی دخـترم خَلِّصنی یا رَب زندان تاریک و نمـورم مثل قبر است خاک سیه شد بـسـترم خَلِّصنی یا رَب بین قـفـس بـسـته چـرا صیـاد بیرحـم زنجـیر بر بـال و پرم خَلِّصنی یا رَب زیر غل و زنجـیـر و ضرب تـازیـانه چیزی نماند از پیکرم خَلِّصنی یا رَب شلاق خـون گـرید به حـال غربت من زخـمی شده پا تا سرم خَلِّصنی یا رَب تا کی زند سـیـلی به رویم این یهودی شد تـار چـشـمان تـرم خَلِّصنی یا رَب
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
حال زارش را ببین حال بکایش را ببین بین این زندان بیروزن صفایش را ببین زحـمـت زنـجـیر دارد در قـنـوت نـافـله باهمین دست ورم کرده دعایش را ببین حالت روحانیاش بدکاره را هم پاک کرد در مریضی هم دم مشکلگشایش را ببین یک نفر میگفت موسی رفته از زندان مگر؟! یکنفر میگفت نه؟ زیر عبایش را ببین! آن امامی که بُـوَد منزل گهش عرش خدا در سیه چال از ستم امروز جایش را ببین آنقدر زنجیر سنگین بود ساقش خُرد شد دل اگر داری خودت اوضاع پایش را ببین دست بر دیوار سنگی زد رخش آتش گرفت نوکر زهرا! گریز روضههایش را ببین لیلـةالـقدر نـبی در پشت در آتش گرفت دستهای شرمـسار مرتـضایش را ببین چادر زهرا پرش به چادر زینب گرفت از مدیـنه روضههای کـربلایش را ببین سنگ خورد و مشت خورد و به نماز شب نشست در سجود این خدای غم خدایش را ببین
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
شکر آن ربی که نعمت داد بر ما اینچنین با دعـای مـادر و لـطـف امیـرالمـؤمنین بـارها دیـدیم وقـتی کار غـم بـالا گرفت سهم ایران لطفِ موسای بنیالزهرا شده مشهد و شیراز و قم سه کاظمین ما شده غیر آقا از کـسی عـزت نمیخـواهیم ما چشم بد از این همه آقاییات، آقا به دور از فدک گو غاصبینش را بلرزان بین گور هر چه گردد، عزّتت آقا دو چندان میشود غرق دنیایم خودت غرق هوالهو کن مرا غیر عشقت فارغ از هر هیاهو کن مرا نوکرت از دست رفت آقا کمک! آقا دخیل حضرت موسای ما قعر سجون را طور کرد کوه صبرش چشم فرعون زمان را کور کرد او بـدیها دیـد اما با کـسی بـد تـا نکـرد باز هم زنـجـیر با هـارون تبـانی میکند بیقـرارت کـیـنـۀ سـنـدیِ جـانی میکـند بیهوا زد، بیهوا زد، بیهوا زد بیهوا تو چه دیدی که رمق رفت از نگاهت، آه آه بوی زهـرا پُـر شده در قـتلگـاهت، آه آه خوب شد معصومه جانت، نیمه جانیات ندید بعد تو اینجا سر پیراهنت دعوا که نیست جسم تو بر جسر بغداد است زیر پا که نیست بعد تو سـیـلی جـوابِ دیـده گـریان نبـود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
خداوندا نگیر از من نگـاه مهـربانش را نگـیـر از بـندۀ او نـوکـری دوستانش را بلا گـردان خُـدّام حـریـم کـاظـمیـنـم من گدایم روزیام از سفرهاش کن خُرده نانش را نیامد دست خالی یک تن از باب المراد او ندارد هشت جنّت هم صفای آستانش را همین یک نکته از پستی این دنیا فقط کافیست چرا باید بگیرم از سیـهچالی نشانش را به هارون تا قیامت لعن و نفرین پیمبر باد که با آزار آن حضرت نموده قصد جانش را فـقـط با تازیـانه میکـند از او پـذیـرائی بریده سندی ابن شاهک ملعون امانش را نشسته مثل عمه زینب خود نافله خوانده ز بس نمناکی زندان گرفت از او توانش را نمانده ساق پا حتی بماند معنی مرضوض قـلم هرگز ندارد قـدرت شرح بیانش را غل و زنجیر یا زندان بسوزم با کدامینش شکست از او یکی حرمت یکی هم استخوانش را ولی با این همه روضه ولی با این همه غربت دم جان دادنش بالین خود دیده جوانش را بـمـیرم کـربـلا بـابـا به بالـین پـسـر آمد گرفت این داغ از بابا توان زانوانش را نگاه انداخت هر جائی از این صحرا فقط میدید جوانش را جوانش را جوانش را جوانش را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
سوز مناجـات تو پُـر کرده زمان را آتش زده داغت دل هـفت آسـمـان را بغضی نشسته در گلویت مثل حـیدر داری بخاطر درد خار و استخوان را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
او که بـاران به دلِ ابر بهـاران میداد به لبِ تـشـنـۀ هر بـادیـه بـاران میداد مثل گلهای بهاری که پُر از عطر خداست نفسش، روح به احـوال پریشان میداد خشم خاموشِ زبانش، به جهان درسِ حیا صبر او حوصله بر موسیِ عمران میداد روزه بود و همه روزه به دعا میپرداخت دم به دم با نفسش بوسه به قرآن میداد مثل خورشید که مهرش همه جا میتابد با نگـاهش به زن مـفـسده ایمان میداد بـا وجــودِ ســتــمِ وافــرِ زنــدانـبـانَـش وقتِ افطار به او هم رطب و نان میداد ابرها از غـم سنـگـین دلـش میگـفـتـند اشک هایش به زمین صبر فراوان میداد دلِ سجـاده هـم از غـربت او مینـالـید موجِ اشکش خبر از روضۀ پنهان میداد ولی افـسوس که این قـوم نمیفـهـمیدند باب حاجات به زندانِ جـفا جان میداد با تـمام بـدیاَم او چه کـریـمـانه صفت غزلِ سادۀ خود را به "مزینان" میداد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
این طور اگر در غل و زنجـیر اسیری جرمت فقط این است که از نسل غدیری امروز تو دیروز کسی غیر علی نیست در بنـد هـم ای مـرد سرافـراز امیـری حکم تو همان حکم رسول است بلاشک شـأن تو هـمان شأن وصیی و وزیـری عـالم هـمه در بند تو هـستـند و گرفـتی هر گوشه چشمت دو سرا را به اسیری در بارش رحمت به سر این همه محتاج از جـنـس نـگـاه تـو نـدیـدیـم نـظـیـری محفوظ شد از رنج و بلا شیعه به لطفت چون فـاطمه فکـر همهای خیر کـثیری جز اینکه به دسـتان کـریـمت شده دارا از خـانـۀ تـو رد نـشـده هـیـچ فـقـیـری رفـتار تو معـلـوم کند خـوف و رجا را قـربـان کـلامت که نـذیـری و بـشیـری از نالـۀ جـانـسوز تو در گـوشۀ زنـدان پیداست که از جان به لب آمده سیـری پــا راه نـــدارد دو قـــدم راه بــیــایــی هر قـدر اگـر دسـت به دیـوار بگـیری در چشم تو تاریکی زندان شد اگر تار از ضربۀ سیلی ست نه از کثرت پیری این پـیـرهـن پـاره بـرازنـدۀ تو نـیـست شایـسـتۀ پیـراهـنی از جـنس حـریـری از بس که نحیف است تنت، موقع سجده مـانـنـد عـبـایی که رهـا بـین مـسـیـری
: امتیاز
|